کد مطلب:298589 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

نزول مائده ی آسمانی برای فاطمه


علی بن عیسی اربلی (ره) در كتاب كشف الغمه به سند خود از ابی سعید خدری روایت كرده كه روزی علی بن ابیطالب (ع) مختصری به عنوان قیلوله [1] خوابید و چون برخاست به فاطمه (ع) فرمود: ای فاطمه آیا غذایی پیش تو هست كه مرا بدان سیر كنی؟ فاطمه عرض كرد: نه! سوگند بدان خدایی كه پدرم را به نبوت و تو را به وصیت گرامی داشته امروز چیزی كه بتوانم بدان تو را سیر كنم ندارم و بلكه دو روز است كه غذایی جز همان كه برای تو می آوردم در خانه نبود و من تو را بر خود و دو فرزندم حسن و حسین مقدم می داشتم و آن غذا را برای تو می آوردم!

علی (ع) فرمود: ای فاطمه چرا به من خبر ندادی تا برای شما چیزی تهیه كنم؟

فاطمه عرض كرد: ای ابوالحسن از خدای خود شرم داشتم چیزی از تو بخواهم و تو را به چیزی تكلیف كنم كه قدرت آن را نداری!

علی (ع) كه این سخن را شنید با دلی پر از امید و توكل به خدا از خانه بیرون آمد و یك دینار پول قرض كرده تا برای اهل خانه چیزی بخرد و همچنان كه می رفت به مقداد بن اسود برخورد و تصادفا آن روز، روز بسیار گرمی بود و امیرالمومنین (ع) مشاهده كرد كه شدت حرارت آفتاب رنگ مقداد را تغییر داده و حتی نشستن را بر او سخت كرده، علی (ع) كه آن حال را از وی دید نتوانست از وی بگذرد و پرسید: ای مقداد چه امر مهمی تو را در این ساعت (و در این شدت گرما) از خانه و استراحت در


بستر جدا كرده؟

مقداد عرض كرد: ای اباالحسن مرا به حال خود واگذار و از وضع من چیزی مپرس! علی (ع) فرمود: ای برادر من نمی توانم از تو بگذرم مگر آنكه از حال تو باخبر گردم! [2] .

مقداد عرض كرد: ای اباالحسن به خاطر خدا و خودت مرا به حال خود واگذار و از وضع من جویا مشو!

علی (ع) فرمود: ای برادر تو نمی توانی حال خود را از من پوشیده داری؟

مقداد عرض كرد: ای اباالحسین اكنون كه اصرار می كنی به تو خبر می دهم سوگند بدان كه محمد را به نبوت و تو را به وصایت برگزیده چیزی جز تنگدستی و نداری مرا به این حال نینداخته، و من در حالی كه خاندانم گرسنه بودند از خانه بیرون آمده ام و چون صدای گریه ی آنها را از شدت گرسنگی شنیدم نتوانستم خودداری كنم و اندوهناك از خانه بیرون آمدم.

این بود وضع حال و داستان من!

با شنیدن این سخنان سیلاب اشك از دیدگان علی (ع) سرازیر شد و محاسن آن حضرت را گرفت سپس به مقداد فرمود: سوگند به همان پیغمبری كه بدو سوگند یاد كردی مرا نیز همین امر از خانه بیرون آورده و من اكنون یك دینار قرض كرده ام، آن را به تو می دهم و تو را بر خود مقدم می دارم.

علی (ع) آن دینار را به مقداد داد و به سوی مسجد رفت و نماز ظهر را در مسجد خواند و همچنان در مسجد ماند تا نماز عصر و مغرب را نیز در مسجد پشت سر رسول خدا (ص) به جای آورد.

پیغمبر (ص) نماز مغرب را خواند و هنگام رفتن، علی را- كه در صف اول نماز بود- مشاهده كرد و نوك پای خود را به او زد، و علی (ع) نیز از جا برخاسته هنگامی كه رسول خدا (ص) به در مسجد رسیده بود خود را به پیغمبر رسانده و سلام كرد،


حضرت جواب سلام او را داده و فرمود:

ای ابوالحسن آیا غذایی برای شام در خانه داری تا شب برای شام پیش تو بیاییم؟ علی (ع) سر به زیر افكند و از شرم چیزی نگفت و متحیر ماند تا چه در پاسخ رسول خدا (ص) بگوید.

پیغمبر (ص) نیز كه از طریق وحی از ماجرای گرسنگی خاندان علی و یك دیناری را كه قرض كرده و به مقداد داده بود و ماجراهای دنبال آن مطلع بود و از طرف خدای تعالی مامور شده بود آن شب را برای صرف شام به خانه ی علی (ع) رود، همچنان به صورت وی نگاه می كرد، و چون سكوت آمیخته با خجالت و شرم علی (ع) را دید فرمود:

ای اباالحسن چرا نمی گویی: نه! تا برگردم و نمی گویی: آری تا به همراهت بیایم؟ علی (ع) عرض كرد: با كمال اشتیاق مقدم شما را گرامی می دارم، بفرمایید!

پیغمبر (ص) دست علی (ع) را گرفت و هر دو به سمت خانه به راه افتادند، هنگامی وارد خانه شدند كه فاطمه (ع) در مصلای خود برای نماز نشسته بود و پشت سرش قدحی پر از غذای گرم بود كه بخار از آن برمی خاست.

فاطمه چون صدای پدر را شنید از جای نماز برخاست و به پدر سلام كرد و رسول خدا (ص) كه فاطمه را از همه كس بیشتر دوست می داشت پاسخ سلامش را داده و دست بر سرش كشید و بدو گفت: دخترم چگونه روز خود را شب كردی- خدایت رحمت كند-؟ عرض كرد: بخوبی! و به دنبال آن برفت و آن قدح پر از غذا را برداشته آورد و پیش روی رسول خدا (ص) گذارد.

نگاه علی (ع) كه به آن ظرف غذا افتاد و بوی آن به مشامش رسید با تعجب دیدگانش را به سوی زهرا انداخت و به صورت همسرش خیره شد! زهرا (س) كه چنان دید با ناراحتی سبب آن نگاه تند و خیره ی علی را پرسید و علی (ع) در پاسخ او فرمود: مگر تو سوگند نخوردی و نگفتی دو روز است غذا نخورده ام!

فاطمه سر به سوی آسمان بلند كرد و گفت: خدای من دانا است بدانچه در آسمانها و زمین است و می داند كه من دروغ نگفته ام، علی (ع) پرسید: پس این غذایی را كه تا


كنون مانند آن را ندیده و خوشبوتر از آن استشمام نكرده بودم از كجا آوردی؟

در این وقت رسول خدا (ص) دست مبارك خود را بر پشت شانه ی علی گذارد و فشاری داد و سپس فرمود: این غذا به جای همان دیناری است كه دادی و از جانب خدای تعالی است «كه براستی خدا هر كه را خواهد بی حساب روزی دهد».

در این وقت رسول خدا (ص) گریان شد و گفت:

«الحمد لله الذی ابی لكما ان تخرجا من الدنیا حتی یجریك یا علی مجری زكریا و یجری فاطمه مجری مریم بنت عمران»

(سپاس خدایی را سزاست كه نخواست شما از دنیا بروید تا تو را همانند زكریا و فاطمه را همانند مریم دختر عمران گرداند.)

و در بسیاری از روایات است كه رسول خدا (ص) به دنبال این جمله آیه ای را نیز كه در قرآن كریم در مورد داستان مربوط به زكریا و مریم نازل شده قرائت فرمود:

«كلما دخل علیها زكریا المحراب وجد عندها رزقا...» [3] .

نگارنده گوید: حدیث فوق را بسیاری از محدثین بزرگوار شیعه به همین نحو روایت كرده اند و از علمای سنت نیز محب الدین طبری در كتاب ذخائر العقبی (ص 45) به همین گونه كه نقل شد روایت كرده و به دنبال آن گوید: حافظ دمشقی نیز آن را در كتاب اربعین طوال نقل كرده است. و سپس برخی از لغات حدیث را معنی كرده و توضیح می دهد.


[1] خواب قيلوله به خواب در وقت چاشت گويند.

[2] در روايت محب طبري در كتاب ذخائر العقبي- كه از علماي سنت است- اين گونه است كه علي (ع) فرمود: اي برادر زاده بر تو روا نيست كه وضع حال خود را از من پنهان داري!.

[3] سوره ي آل عمران، آيه ي 33.